شنبه چهارم تیر ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۲۳ ق.ظ توسط سروش نیا | ديدن
دوآلداستان كوتاه : ديدن دوآلنويسنده : بهروز سروش نيا امروز صبح ساعت ٧ صبح شاد و سرخوش از خواب بیدار شدم ، آخه با امين قرار داشتم . امين پسر خوب و محجوبى بود ، اهل كليدبر نزديك شهر هاى فومن و صومعه سرا ، آدم ناخودآگاه یاد كلوچه هاى خوشمزه شمال مى افته ...كارهام رو سريع انجام دادم لباس پوشيدم و سوار ماشين شدم و راه افتادم تا به موقع سر قرارم حاضر بشم . نزديكى كليد بر امين به تلفن همراهم زنگ زد و پرسید كجاىى داداش ؟ گفتم ده دقيقه ديگه مى رسم . معلوم بود او هم منتظره و دوست داره هر چه زودتر بريم دوآل رو ببينيم !محل قرارمون رستوران امين به نام مارال بود . رستورانى با محيطى و چيدمان و فضايى زيبا كه امين و برادرش مديريت اين رستوران رو به عهده داشتند . امين در رستوران آچار فرانسه بود هميشه لباس سفيد به تن براى مشتريان هر خدمت و كارى رو انجام مى داد . پسر هاش سامى و كامى كه هشت ساله و ده ساله بودند پا به پاش در كار رستوران و بيرون رستوران همراهى مى كردند . بالاخره به رستوران رسيدم وارد پاركينگ شدم فضا و محيط همانطور كه از شخصيت امين توقع داشتم بسيار تميز و مرتب بود . امين فردى آرام و شكيبا ، خوش اخلاق و مهربان بود . فكر مى كنم شما هم با خواندن اين صفحات به اىن نتیجه برسید . او با قد بلند ، اندامى كشيده و ورزيده و موهاى سياه ، صورتى آفتاب سوخته ، خط زخمى قديمى بر لب كه بر اثر زمين خوردنش در مسابقه دوچرخه سوارى به وجود آمده بود . با
دیدن من از پشت شيشه هاى تمام قد و كه از تميزى برق مى زد ، با انرژی از رست بازنویسی داستان های ویس و رامین از فخرالدین اسعد گرگانی از نڟم به نثر...
ادامه مطلبما را در سایت بازنویسی داستان های ویس و رامین از فخرالدین اسعد گرگانی از نڟم به نثر دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : behsoro بازدید : 130 تاريخ : دوشنبه 13 تير 1401 ساعت: 21:20